کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

رویای پاییز

ماموریت

سلام پسر گلم امروز من قراره برم ماموریت. الان اومدم سر کار و قراره تا یکی دو ساعت دیگه راه بیفتیم به سمت ساری. اولش که این ماموریت بهم ابلاغ شد خیلی دپرس و ناراحت شدم . هم به خاطر اینکه از تو باید دو روز دور می بودم و هم به خاطر اینکه کسی رو نداشتیم که تو رو پیشش بزاریم. بالاخره مجبور شدیم که به مامان آذر بگیم بیاد این دو روز پیشت باشه. الان دو روزه که مامان آذر اومده اینجا و تو هم از بودنش خیلی خیلی خوشحالی و ذوق میکنی.خیلی نگرانم که مبادا امشب بهونه ی منو بگیری. به بابا گفتم حسابی سرتو بند کنده که منو یادت بره .هههههههه خب من باید برم دنبال بقیه کارهای ماموریتم . می بوسمت پسرم دوست دارم ...
1 بهمن 1392

عکسهای آتلیه 2 سالگی

سلام پسر خوشگلم امروز اومدم که فقط عکسای آتلیه تو بزارم. قبلنم گفته بودم که خیلی تو عکاسی شیطونی کردی ولی خب به هر حال تونستیم چند تا عکس خوب از بین عکسات انتخاب کنیم . اصلا یه جا بند نمیشدی  قربونت برم که اینقدر بامزه و خوردنی هستی راستی هفته ی گذشته بردیمت دکتر واسه چکاپ سالیانه . بعد بردیمت آزمایشگاه. از همون موقع که وارد اتاق خون گیری شدیم زدی زیر گریه . خیلی گریه کردی بعد وسط گریه هات با یه لحن ملتمسانه ای میگفتی آب آب. تازگی وقتی میخوای حواس ما رو از یه کاری پرت کنی یا میگی جیش یا آب. خلاصه جیگرم کباب شد تا نگهت داشتم و ازت خون گرفتن. بابات که اصلا داخل نیومد و گفت من تحملشو ندارم و مسئولیتو انداخت گردن من بیچاره...
28 آذر 1392

دوسالگی

سلام پسر گلم. بالاخره 8 آذر رسید و تو دو ساله شدی . از خدا به خاطر این فرشته کوچولو که بهم داده ممنونم.دیگه داری بزرگ میشی و از خیلی جهات نگهداریت نسبت به گذشته راحت تر شده . البته خب خرابکار تر شدی. تی وی و وی سی دی رو خراب کردی و حالا نوبت لپ تاپ رسیده .هر روز قایمش می کنم و میگم دیگه نمیارم جلوی دستت ولی تا از سر کار میام و منو می بینی اینقدر سی دی سی دی میکنی که دلم می سوزه و دویاره میارم می دم دستت. البته به سی دی میگی سییییی .ههههههههه. امسال به خاطر اینکه نمی تونستیم بریم تهران دیگه قرار شد برات جشن نگیریم . ولی خب مامانی و بابایی و خاله الناز لطف کردنو اومدن پیشمون واسه تولدت. تو هم که اینقدر از دیدنشون ذوق زده شده بودی که نگو. ...
10 آذر 1392

سفر

هیچوقت به خاطر هیچکس دست از ارزشهایت نکش چون... زمانی که آن فرد از تو دست بکشد تو می مانی و یک ... من بی ارزش..!   سلام پسر گلم. خوبی ؟ خوشی؟ ایندفعه چند روز زودتر از ماهگرد تولدت اومدم آپ کنم. بیشتر به خاطر عمه آزیتا که می خواست عکسای جدیدتو ببینه. هفته پیش چهارشنبه عید قربان بود و ما هم پنجشنبه عروسی پسرخاله بابا دعوت شده بودیم ساری.گفتیم یه مرخصی بگیریم و یه سفر بریم.پنجشنبه و شنبه و یکشنبه رو مرخصی گرفتیم و صبح چهارشنبه عازم ساری شدیم. توی راه خیلی خوب و سرحال و خوشحال بودی و روی صندلیت تا ساری نشستی و بهونه هم نگرفتی ولی شبش چون خیلی خسته بودی همین که مارفتیم واسه حنا بندون اونجا جیغ و داد راه ان...
30 مهر 1392

آبله مرغون

سلام پسر خوشگلم . 22 ماهگیت مبارککککککککککککککککککک . قربونت برم که اینقدر این روزا شیرین شدی. هنوز کامل زبون باز نکردی. به قول خودم بیشتر فرانسوی حرف میزنی تا فارسی. چون فقط داری یه سری جمله میگی که پر از حرف ژ . ولی خب دیر و زود داره سوخت و سوز نداره . بالاخره به موقع ش حرفم میزنی. من زیاد حساس نیستم رو این قضیه .   قربونت برم که تا زمین میخوری هر چقدر هم که دردت میاد فوری میگی اوع و زود از جات بلند میشی.تو همیشه وقتی بابا زنگ آیفونو میزنه . می ری جلوی در آپارتمان وایمیستی تا بابا ماشینو پارک کنه و بیاد بالا. یه روز تا داشت آخرین پله ها رو می اومد بالا برگشتی اومدی تو آشپزخونه پشت به در ایستادی رو صندلیو خودتو مشغول کردی که مثل...
8 مهر 1392

21 ماهگی

فرزندان شما ، فرزندان شما نیستند. آنها پسران و دختران خواهشی هستند که زندگی به خویش دارد. آنها به واسطه ی شما می آیند، اما نه از شما.و با آنکه با شما هستند ، از آن شما نیستند. شما می توانید مهر خود را به آنها بدهید ، اما نه اندیشه های خود را . شما می توانید تن آنها را در خانه نگاه دارید ، اما نه روحشان را . زیرا که روح آنها در خانه ی فرداست. که شما را به آن راه نیست حتی در خواب جبران خلیل جبران     سلام پسرکم. این دفعه خیلی تاخیر داشتم تو آپ کردن وبت . شرمنده دیگه عزیزم . خوردیم به تعطیلات تابستانی و من اداره نبودم که بتونم وبتو آپ کنم. تو خونه هم که امان نمی...
9 شهريور 1392

19 ماهگی

پسرم! یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را   همه ی  هستی و رؤیایش را     به شکوفایی احساس تو پیوند زده   و دلش می خواهد   لحظه ها را با تو به خدا بسپارد   و به یادت هر صبح     گونه ی سبز اقاقی ها را   از ته قلب و دلش می بوسد   سلام گل من . 19 ماهگیت مبارک (البته با یک روز تأخیر) این روزا داریم روزای آرومی رو پشت سر میزاریم. توی این ماه مامان آذر و عمه آزیتا اینا اومدن اینجا و یه هفته ای پیشمون بودن و تو کلی حال می کردی که دورو برت شلوغه . با عرفان و آقای بهرامی خیلی خوب جور شده بودی . ن...
5 شهريور 1392

مسابقه نی نی شکمو

سلام خوشگل مامان . نی نی وبلاگ یه مسابقه گذاشته با نام نی نی شکمو که برای شرکت در این مسابقه نی نی باید در حال خوردن باشه . منم وقتی داشتی دونه های انگور رو با دقت یکی یکی جدا می کردی و می خوردی یه عکس ازت انداختم و فرستادم واسه مسابقه . یه خورده هم بین اطرافیان تبلیغ کردم که بهت رای بدن . تا ببینیم نتیجه چی میشه . اینم عکست گل من:   ...
18 تير 1392

این روزهای پسرک

سلام پسر کوچولوی من . ببخشید که بازم با تاخیر اومدم . نمی دونی که این آپ کردن چقدروقت آدمو میگیره  .مخصوصا اگر عکس بخوای بزاری کلی وقت باید واسه کم کردن حجم عکسا بزاری .به هر حال امروز اراده کردم که اینجا رو آپ کنم. از اتفاقات مهمی که توی این مدت افتاد پایان 18 ماهگیت و واکسنت بود که فکر منو مشغول کرده بود. خدا روشکر تاریخش 13 خرداد افتاد و دو روز بعدش من تعطیل بودم و می تونستم پیشت بمونم.اون روز رو مرخصی گرفتم. صبح بیدار شدی و رفتیم حول و حوش ساعت 10:30 واکسنت رو زدیم .تو گریه رو از همون شروع کار یعنی وزن کردن و اندازه قد گرفتن شروع کردی. دیگه واکسنو که نگو.خیلی گریه کردی همش ...
20 خرداد 1392