کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

رویای پاییز

18 ماهگی

سلام پسرکم . امروز 8 خرداده و تو 18 ماهت تموم میشه .مبارکه عزیز دلم  این روزها روزای آرومی رو پشت سر میزاریم. تو دوست داشتنی تر از قبل شدی . البته شیطونی هات خیلی زیادشده و به همه جا سرک می کشی و به هر چیزی دست می زنی. دیروز دفترچه بیمه مو پاره کردی . راستش تا حالا نمی تونستی کشوهای دراورو بکشی چون یه خورده سفت بودن ولی دیگه این توانایی رو داری . دیگه نمی دونم این لوازمو کجا باید بزارم که دستت بهشون نرسه . دیروز یه خورده لوبیا سبز گرفته بودم هر چی صبر کردم بخوابی که اینا رو خورد کنم نخوابیدی دیگه مجبور شدم بساطمو روی میز پهن کنمو کارموشروع کنم . نمیدونی چه وضعی درست کرده بودی تم...
8 خرداد 1392

ریلکسیشن

سلام فرشته کوچولوی من. قربونت برم که روز به روز داری بامزه تر و شیرین تر می شی . خیلی خیلی خوردنی شدی عزیزکم. من و بابات عاشقانه دوست داریم پسرممممممم. هفته پیش طبق یک قرار خانوادگی که از عید گذاشته بودیم راهی سفر شدیم . منطقه اجارستاق از حوالی ساری . خاله بابا اونجا خونه ساختن و ماهم کلید خونشونو گرفتیم تا بریم دو روز اونجا از هیاهوی شهر و آلودگی یه خورده آرامش کسب کنیم. صبح چهارشنبه 11 اردیبهشت ساعت 8  راه افتادیم. غافل از اینکه آقای ر ی ی س ج م ه و ر دقیقاً همون ساعت هواپیماشون میشینه در فرودگاه رشت. از همون کوچه ی خودمون که اومدیم بیرون دیدیم ای بابا راه ها بسته س تازه دوزاریمون افتا...
19 ارديبهشت 1392

و اما سیزده بدر...

سیزده بدر امسال هم ما اینجا تنها بودیم . من از قبل برنامه ریزی کرده بودم که بریم بیرون یک سیزده بدر سه نفره ولی صبح اصلا نه من به روی خودم آوردم و نه مسعود و هر دو خواب رو ترجیح دادیم . تا ساعت 12 تو هم پا به پای ما خوابیدی . بعدش هم که بیدار شدیم صبحونه خوردیم . بعدش بابا رفت بیرون ناهار گرفت و ناهار رو هم خونه خوردیم و بعدازظهر بعد از اینکه تو خوابیدی و بیدار شدی رفتیم یه دوری تو خیابونا زدیم . همه پارکها رو سر زدیم ولی اینقدر همه جا شلوغ بود که جای سوزن انداختن نبود . از اونجایی که هم من هم مسعود از شلوغی خوشمون نمیاد و تو هم نمی تونستی راحت واسه خودت راه بری و بازی کنی بالاخره یه جای دنج و خلوت رو پیدا...
22 فروردين 1392

نوروز 1392

سلام پسر گلم . اول از همه سال نو رو بهت تبریک میگم . این دومین سالیه که با وجودت به نوروزمون رنگ دیگه ای میدی. ببخشید که با تاخیر اومدم همش به خاطر تعطیلات و سفر و ... بود. ما امسال تعطیلاتمون رو از 26 اسفند آغاز کردیم. دو روزشو مازندران بودیم و بقیه شو تهران . تعطیلات خوبی بود و البته طولانی. البته  اولش به خاطر اینکه بر حسب اتفاق ماشینمون آسیب دید و شبش هم تو توی خونه خوردی زمین و صورتت بدجور زخم شد یه خورده تلخ بود ولی بعد از اون خوب بود. 4 فروردین بابا مسعود برگشت رشت ولی ما موندیم تهران و 10 فروردین بابا اومد دنبالمون و برگشتیم رشت. متاسفانه توی تعطیلات، تو زیاد رو فرم ...
18 فروردين 1392

شیطونی های گل پسر

امروز هشتم اسفنده و گل پسر 15 ماهش تموم میشه . داری خیلی زود بزرگ میشی عشق من و مطمئنم بعداً دلم واسه این روزات خیلی تنگ میشه . توی یک ماهه گذشته شبا خیلی اذیت می کردی و دیر می خوابیدی فکر کنم به خاطر دندونات باشه . یه دندون کرسی درآوردی و دو تا نیش.البته دندونای نیشت کامل در نیومده . الان جمعاً 9 تا مروارید خوشگل تو دهنت می درخشه . دیگه این روزا هر روز یه حرکت جدید و جالب ازت سر می زنه . یک دو روزه چشماتو می بندی و عقب عقب راه می ری. عاشق یک کارتم اونم اینه که اگر شونه دم دستت باشه میاری با یه نگاه ملیح و همراه با شرم میکشی رو موهای من و بهم لبخند میزنی . وقتی این کارو میکنی عرش رو سیر میکنم اینق...
8 اسفند 1391

عکسای آتلیه 10 ماهگی

سلام پسر گلم . ببخشید که یه خورده با تأخیر اومدم . سرم این چند وقت خیلی شلوغ بود . توی این ماه من و تو با هم یک سفر هوایی دو نفره داشتیم . مامان بالاخره کار پایان نامشو تموم کرد و برای دفاع من و تو با هم رفتیم مشهد . البته مامان محبوبه و خاله النازم از تهران اومدن تا هم پیش هم باشیم و هم تو رو نگه دارن که من کارامو بکنم. از هفتم آبان تا 15 آبان توی سفر بودیم.خوب بود خوش گذشت.توی هواپیما بیشتر می خوابیدی و پسر خوبی بودی.بالاخره مامان این بار سنگینو پایین گذاشت تا با فراغ بال بیشتری به پسر گلش برسه. از احوال این روزات اگر بخوام بگم باید بگم که روز به روز داری شیطون تر و بامزه تر می شی. دیگه خیلی راحت می ایستی ولی هنوز می ترسی قدم برداری ...
8 اسفند 1391

14 ماهگی گل پسرم

سلام پسر کوچولوی من. امروز هشتم بهمنه و پسر کوچولوی شیطون من وارد پانزده ماهگی میشه. همیشه فکر می کردم که علاقه یک مادر به فرزندش از بدو تولد ثابته ولی الان که مادر بودن رو  دارم تجربه می کنم میبینم که روز به روز داره علاقه ام بهت بیشتر میشه . این روزا ثانیه شماری  می کنم که برسم خونه و اون خنده مخصوصی که وقتی منو می بینی میکنی رو ببینم (وقتی از سر کار میام و منو میبینی یه مدلی دهنتو باز می کنی و می خندی که میگم  مامااااااااااااان اینطوری نکن مردم میگن بچشون کم داره ) . خدا رو شکر با پرستارت خیلی خوب اخت گرفتی و دیگه کاملا بهش عادت کردی. دیگه کم مونده از دیورا راست بری بالا.یک لحظه نمی شه ازت غافل...
9 بهمن 1391