کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

رویای پاییز

ادامه ی شیرین زبونی ها و مسافرت ساری

1393/4/1 13:58
نویسنده : الهام
677 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکم. امروز دوباره بین کارام اومدم ادامه ی پست قبلی رو بنویسم. البته دو ساعت پیش نوشتم تا اومدم ثبت کنم اینترنت قطع شد و ...

خب یه تکه کلامی که الان داری اینه: نه شَما ، نه شَما (یعنی بده من انجام بدم) دست به هرچی میزنم یا هر کاری که میخوام بکنم سریع می پری وسط و میگی نهههه شما نهههههه شما

هرچی هم میگم مامان باید بگی من نه شما ، فایده نداره ههههههههه

بعد هی چپ میری راست میری با کوچکترین صدایی میگی: صدای چی بود؟ یا صدای چیه؟ لحنت خیلی بامزه س آدم میخواد بخوردت

حالا من هی باید بگم بابا بود عطسه کرد، همسایه بود درو بست و ....

عید که رفته بودیم برج میلاد اونجا یه گروه عروسکی واسه بچه ها برنامه اجرا میکردن و یه شعر می خوندن که از اون موقع بدجور افتاده تو دهنت و دائم میخونیش:

دست دست دست پا پا پا منجه(پنجه) ماشنه(پاشنه)

آهان یه چیز بامزه ی دیگه که میگی و من خیلی باهاش حال می کنم اینه : مامان! اون

وقتی یه شیرین کاری میکنی و یا من یه کاری میکنم بعدا وقتی میخوای یادآوری کنی بهم میگی مامان! اون بعدش یه جوری با پانتومیم بهم میفهمونی که منظورت کدوم کاره

پریروز وقتی داشتیم از ساری برمیگشتیم توی راه چون روی صندلی خودت ننشسته بودی و بغل من بودی و آفتاب میخورد تو صورتت من دستمو گرفته بودم جلوی چشمات . دیشب دستتو سایه بون کرده بودی جلوی چشمت بهم میگفتی مامان! اون.

خب بریم سراغ سفرنامه

چهارشنبه صبح راه افتادیم به سمت ساری. صبح چون ساعت 7 بیدار شدی یه خورده نرمال نبودی و چسبیده بودی به بابا و یه لحظه ازش جدا نمیشدی همش میگفتی اسود اسود اونم با گریه . بعدش دیگه سرحال شدی. تقریبا تفریحی رفتیم و تا ساعت 4 رسیدیم ساری. رفتیم خونه خاله ی بابا. یکی دو ساعت اونجا بودیم بعدش با خاله و روجا رفتیم ویلای خاله اینا. شب اونجا موندیم و صبح راه افتادیم به سمت ساری. عروسی شب بود ولی مادر عروس ظهر ناهار دعوت کرده بود تالار و مجبور شدیم هول هولی آماده شیم و بریم تالار. اونجا گرم بود و تو هم زیاد خوش اخلاق نبودی . میگفتی بریم بیرون . بالاخره ناهارو خوردیم و اومدیم خونه . خوابیدیم تا بعدازظهر . عمه آزیتا اینا هم اومدن اونجا و آماده شدیم و رفتیم عروسی. عروسی توی باغ بود و تو هم دوست داشتی بدوی این ور و اون ور و من خیلی سختم بود دنبالت بدوم. می تونستم عکسهای قشنگی ازت بگیرم ولی اصلا همکاری نکردی و یه جا بند نمی شدی . حیف شد . جمعه هم صبح تا بیدار شدیم و صبحونه خوردیم ساعت شد 12 و راه افتادیم به سمت رشت.تا ساعت 6:30 رشت بودیم .

دیشب ایران با آرژانتین مسابقه داشت. قبل از بازی همه از خداشون بود که ایران با یکی دو گل از آرژانتین با آبرو ببازه. ولی بازی که شروع شد دیدیم نه از این خبرا نیست و به قول فردوسی پور: ما خیلی خوبیم

آرژانتین هر کاری کرد نتونست به ما گل بزنه . ما هم موقعیت های خوبی داشتیم واسه گل زدن . همه بازیکنای ما عالی بازی کردن. حتی داور یه پنالتی رو واسه ما نگرفت وگرنه ما به گل هم میریسیدم. فکر کنم دقیقه 92 آخرش مسی که بهترین بازیکن جهانه دروازه مارو با یه ضربه باز کرد. من که شوکه شده بودم . اعصابم خیلی خیلی خورد شد . تو هم بازی رو دیدی. در طول بازی هر چی بابا میگفت تو هم تکرار میکردی. خیلی خیلی حیف شد  . حقمون اصلا باخت نبود . امیدوارم بوسنی رو ببریم و بتونیم به دور بعد صعود کنیم.

خب حالا عکسا:

این عکس اولین کاردستی که تو مهد کودک درست کردی

اینجا عینک مامانی رو زدی

اینجا توی راه ساری نگه داشتیم رستوران ناهار بخوریم . اونجا هم خیلی شیطونی کردی

اینجا ویلای خاله ی بابا . کلی آلوچه چیدیم

اینم یکی دو تا عکسی که به زور تو عروسی ازت گرفتم

اینجا بغل امیر حسین نوه خاله ی بابا هستی

خب اینم از عکسا ایندفعه امیدوارم زودتر بتونم وبتو آپ کنم

فعلا تا بعد ...

باییییییییی بوسسسسس

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

حانیه
2 تیر 93 10:56
ای جانم کیارش جون همیشه به عروسی و شادی آقا کیارش
مينا
5 تیر 93 13:11
سلام وبت زيبا ست به وب منم سري بزن خوشحال ميشم
الهام
پاسخ
مممنونم حتما
خانم مارپل
30 تیر 93 12:40
سلام الهام جون ممنون از لطفت عزیزم , کیارش جون چطوره ؟ازطرف حتما ببوسش
مامان فاطمه
2 آذر 93 23:53
افرین به این پسر هنرمندو شیطون و بازیگوش خدا حفظش کنه[گل