کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

رویای پاییز

اردیبشهت و خرداد 94

1394/4/11 11:05
نویسنده : الهام
611 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم. دوباره با اندکی تاخیر اومدم. توی خرداد ما یه اتفاق خوب داشتیم و اونم عروسی عمو منصور بود. ده روزی قبل از عروسی مامانی محبوبه اومد و تو رو برد تهران. اونجا موندی و حسابی خوش گذروندی . ما هم اینجا یه مقدار نقاشی و بهم ریختگی خونه داشتیم که خیلی خوب شد که تو رفتی وگرنه تو اون بهم ریختگی وگرد و خاک هم تو اذیت میشید هم ما. من و بابا شب قبل ازعروسی اومدیم تهران. فرداییش که عروسی بود و پس فرداش با مامانی و خاله الناز رفتیم ساری ویلای خاله بابا مسعود. دایی کامران و عمو سعیدم اونجا به ما ملحق شدن . سه روز اونجا بودیم و حسابی خوش گذشت بهمون. بعدشم نخود نخود هرکی رفت خونه خودش و ما هم اومدیم رشت.این دفعه ازینکه برگشتیم خونه ناراحت نشده بودی. تازه به کوچه مون که رسیدیم کلی ذوق زده شده بودی . همینطور وقتی اتاقت و اسباب بازیاتو دیدی.خلاصه بعد از دو هفته دوباره عمو سعید اومد رشتو با هم رفتیم سفر. ایندفعه رفتیم سمت سرعین و تبریز و از اون طرفم رفتیم زنجان یه شب خونه حانیه جون بودیم و برگشتیم رشت. خب برم سراغ عکسای این چند وقته:

قبل از اینکه بری تهران رفتیم واست لباس خریدیم واسه عروسی عمو منصور . خوشبختانه ایندفعه خیلی راه اومدی و کامل اجازه دادی خانم فروشنده لباستو پرو کنه . فکر کنم به خاطر وجود فامیل دور بود.

بعد از اون رفتی تهران و حسابی تهران گردی کردی

صبحونه اولین روز سفر رو با خاله الناز ودوستاش رفتی باغ فردوس

یه روز مامانی و خاله الناز زحمت کشیدن بردنت باغ وحش

سوار مترو هم شدی : به قول خودت قطار زیرزمینی

و در ادامه هفت حوض گردی

اینجا هم که لمیدی و داری تی وی میبینی

 

اینم عکسای عروسی عمو منصور

عمو محمد و مهبد

همش پیرهنتو از تو شلوارت در میاوردی

به خاطر اینکه عمو منصور از بچگیت برات تو لپ تاپش سی دی میزاشت اسمشو گذاشته بودی عمو سی دی . اونشب پدر منو درآوردی لحظه ی ورود عروس و دوماد که فیلمبردار میخواد کسی تو کادر دوربین نباشه و اونا ژستای خاص خودشونو داشته باشن گیر داده بودی که من میخوام برم پیش عمو سی دی . یه خورده هم هی دویدی رفتی جلو .من حریفت نمیشدم مجبور شدم بغلت کنم برم پشت باغ پیش سگی که اونجا بود . به خاطر همین یه مقدار از مراسم عقد و از دست دادم . تا اونا در آرامش کاراشونو انجام بدن. البته بعدشم تا آخر مراسم بغض داشتی و میگفتی من میخوام برم پیش عمو سی دی . که نمیشد یا اونا تنها میرقصیدن که کسی نباید حضور میداشت یا وقتی هم که عمومی بود زیر دست و پا له میشدی. خلاصه خیلی عصبانی شده بودی ازینکه عمو سی دی در دسترس نبود.خندونک

خب حالا بریم سراغ عکسای شمال

مناظر فوق العاده بودن

بعد از اونم عکسای سفر به زنجان

اینجا سلطانیه س و تو و وانیا حسابی آتیش سوزوندین اینجا

یه چیزی بگم داشتیم میرفتیم سلطانیه تقریبا ظهر بود. تو هنوز وقتی بخوای بخوابی باید پستونک بخوری.به طور عجیبی بهش وابسته ای برا خواب. من چون ظهر بود پستونکتو نیاورده بودم . تو هم به خاطر سفر خسته بودی و بهونه میگرفتی که گیر دادی پستونکمو میخوام. خوابتم میومد هیچی رفتیم یه درمونگاه پیدا کردیم روز تعطیل تو سلطانیه . همش سه تا دونه پستونک داشت اونم نه مارکی که تو همیشه میخوردی و بهش عادت داشتی و سایز خیلی کوچیک. هیچی دیگه گیر دادی که من دوتا شو میخوام . دوتا شو خریدم و جالبه که وانیا هم که هیچ وقت پستونک نمیخورده هوس کرده بود. یکی رو تو میخوردی یکی رو وانیا. رفته بودیم بستنی فروشی تو بیخیال شده بودی ولی وانیا همچنان اونو میخورد..خخخخخ خلاصه که شما بچه ها خیلی باحالید خیلیییییییییییییی

تا باباها مشغول ژست گرفتنو عکس گرفتن از خودشون بودن منو و تو حانیه جون و وانیا رفتیم یه دور کالکسه سواری

اینجا هم یه رستورانه که من خیلی خوشم میاد ازش اسمش یادم نیست پایینش یه حالت سنتیه و بالاش فضای باز . من نظر دارم هر دفعه برم زنجان حتما اونجا هم برم . اینبار دفعه دوم بود

خب اینم از سفرهای اردیبهشت و خرداد ما .

یه ذره هم از این روزات بگم. همچنان پیش به قول خودت "خاله مهری" همسایه مون میمونی روزا که من سرکارم. فعلا تصمیمی برای مهد گذاشتنت ندارم. خییییلی حرف میزنی . اونم قلمبه سلمبه. دیشب موقع خواب بهم میگی مامان ! میگم جونم. میگی: متاسفم . میگم واسه چی مامان. میگی همینطوری

فکر کنننننننننننننننننننننن

سر دستشویی رفتنت کلاااااااااااااااااااااااااااااافه ایم به شدت. خیلی جیشتو نگه میداری و دایم داری لباسای نم زده تو عوض میکنی و میای به من میگی چیزی نشده که مامان ببین لباس تمیز تنم کردم.

یه بازی داریم منو تو به اسم بوس بازی. البته خودت این اسمو گذاشتی روش. من یه وقتایی میگیرم اینقدر صورتتو زیر گردنتو بوس میکنم پشت سرهم . تو هم یه موقع هایی میایی به من میگی میخوای بوس بازی کنیم. خیلی دوست داری این کارو البته ترجیح میدی همراه با قلقلک باشه .

خلاصه که خیلی بامزه اییییییییییییییییی خیلی

خب تا بعد ....

دوست دارم عزیزم بوس بوس

 

تا بعد ....

دوست دارم

 

پسندها (1)

نظرات (4)

نقاشی
13 تیر 94 12:24
سلام! شما هم می توانید برای کودکان خود نقاشی های زیبا بکشید و به آنها نیز یاد دهید. ما در اینستاگرام به شما آموزش می دهیم چگونه با استفاده از ساده ترین حرکات نقاشی هایی زیبا و جذاب برای فرزندانتان بکشید. در کمترین زمان، نقاشی های مختلف از حیوانات، اشیاء، اشخاص، شخصیت های کارتونی و ... بکشید. از اینکه ما را در اینستاگرام فالو می کنید سپاسگزاریم. www.instagram.com/chibekesham
مامانی
13 تیر 94 14:02
ماشاالله چه پسر خوشتیپ ما بزرگ شده الهام جون همیشه به گشت وگذار وعروسی بی معرفت تا ساری میایی به ما سر نمیزنی نترس عزیزم خونتون نمیایم روی ماه پسرت را ببوس
الهام
پاسخ
خدیجه جون قربونت اینقدر همش هول هولی میایم و میریم اصلا نمیتونیم هیچ جا بریم . وگرنه خیلی دوست دارم بیام ببینمت.
حانیه
26 تیر 94 19:46
چه عکسای قشنگی ما تا دو روز درگیر پستونکه بودیم الهام
مامان
15 مرداد 94 9:46
الهام جون پسر خوشتیپی داری ... همیشه به عروسی و خوشی سری به دخمل منم بزنین اگه با تبادل لینک موافقین ادش کنین
الهام
پاسخ
ممنونم شما لطف دارید . چرا که نه؟با کمال میل