کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

رویای پاییز

تعطیلات تابستونی

1394/9/17 12:51
نویسنده : الهام
479 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم.واااااااااااااااااااای اگه بدونی چی شد.بعد از اینهمه مدت که همت کردم وبلاگتو آپ کنم تقریبا آخر نوشته هام که رسیدم نت قطع شد و هیچی همه چی پرید.منو میگی انگار آب یخ ریختن رو سرم.آخه این پست خیلی طولانی بود.حالا دوباره که دارم مینویسم تقسیم به دو میکنمش یه مقدارشو اینجا مینویسم بقیه شو تو پست بعدی.خب بریم سراغ تابستون:

جونم برات بگه که با معرفی یکی از آشناها یه مهد خوب نزدیک خونه پیدا کردم.برای اینکه خودم بیشتر به انتخابم مطمئین بشم تو هم به مهد عادت کنی تابستون یه دوره ژیمناستیک ثبت نامت کردم تو اون مهد.خیلی علاقه داشتی و بهت خوش میگذشت البته به شرط اینکه خودمم اونجا تو دفتر مدیر مینشستم.یکی دو روز اول هی میومدی سراغمو میگرفتی و وقتی مطمئن میشدی که اونجا نشستم میرفتی سراغ بازیت.یه بارم اونجا دعوت شدیم به جشن تولد یکی از کوچولوها

خیلی هم بهمون خوش گذشت.بعد از یک دوره کلاس ژیمناستیک تعطیلات تابستونی من شروع شد واسه همین دیگه ثبت نامت نکردم و منو تو مثل هر سال راهی تهران شدیم خونه مامانی.

از اونجا با مامانی و بابایی و خاله الناز رفتیم گلپایگان .اونجا به تو خیلی خوش میگذره چون آزادی و حسابی واسه خودت اینور و اونور  و تو حیاط میچرخی.چند روز اونجا بودیم بعدش عمو سعید و علی و نازی اومدن پیشمون و با هم برگشتیم تهران.

اینجا هم تو راه برگشت تو و علی عقب ماشین نشستین و تو حسابی با علی حال میکنی.اون تانک رو هم علی و نازی لطف کردن برات آوردن

بعد از اون خاله حاینه و وانیا اومدن تهران پیشمون که این چند روز پیش هم باشیم.ما هم حسابی تو وانیا رو بردیم گردش.یه روز بردیمتون باغ وحش

یه روز رفتیم پاساژ گردی

اینجا خیلی بامزه بود تو وانیا پشت ویترین مغازه نشسته بودین تو یه اسباب بازی انتخاب کرده بودی و وانیا میگفت برات میخرم.

یه روز همگی رفتیم دریاچه چیتگر که اونجا هم خیلی خوش گذشت ولی خداییییش خیییییییلی گرم بود . همه مستاصل شده بودیم

و یه روزم شهربازی

یه روزم رفتیم پارک آب و آتش و پل طبیعت که اونروز هم خیلی بهتون خوش گذشت

یه روزم منو تو رفتیم خونه عمو منصور

جاهای دیگه هم رفتیم که دیگه عکس ندارم بزارم.ولی خیلی خوش گذشت و تعطیلات پرباری بود تا تونستیم از وقتمون استفاده بهینه کردیم.تو وانیا هم خوب باهم خوب بودین.خلاصه تعطیلات خوبی بود و منو تو پرانرژی برگشتیم رشت.

خب حالا میخوام چند تا از هنرنماییاتو بزارم اینجا برات.من فکر میکنم تو موسیقی و نقاشی استعداد داری

این زرافه رو چندماه پیش کشیدی.من که میگم خیییییلی خوب کشیدی

اینم یه جوجه س که با خمیربازی درست کردی.اینو که نشونم دادی کلی ذوق کردم

خونه مامانی که بودیم با انگورای مصنوعی تو آشپزخونه به قول خودت ماشین عروس درست کرده بودی.خییییییلی خوشم اومد ازین کارت

راستی یه دوستتم اینجا معرفی کنم : ثنا دختر واحد روبرو

اینم چندتا عکس از تو و بابا مسعود

اینم ماشینت که اوایل یه خورده ازش میترسیدی ولی الان خیلی دوستش داری و هر چند وقت یکبار بابا مسعود میبرش تو پارکینگ تا تو رانندگی کنی و خداییییییش رانندگیت خییییییییییلی خوبه.

یه روز با همکارام تصمیم گرفتیم بریم پیک نیک . رفتیم سمت ارتفاعات ماسال که خیلی هم به شما بچه ها خوش گذشت

عااااااااااااشق این عکستم

برگشتنی هم پارک فومن پیاده شدیم تا شما یه خورده بازی کنین . اینقدر وسیله هاش غیر استاندارد و خطرناک بود که سریع چندتا عکس گرفتیم و شما یه خورده بازی کردینو برگشتیم

هفته بعدشم خودمون سه نفری رفتیم پیک نیک که خیلی خوش گذشت

خب دیگه گلم بقیه ماجرا رو تو پست بعدی مینویسم.خییییییییییییلی دوست دارم.

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامانی
23 آذر 94 14:10
وای الهام جون واقعا دلم برات تنگ شده گل پسرت را ببوس
الهام
پاسخ
: قربونت عزیزم .تو هم نگار کوچولو رو ببوس