کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

رویای پاییز

سفر به مشهد و تولد 4 سالگی

1394/9/17 13:01
نویسنده : الهام
568 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوباره گل پسر.قربونت برم الان که دارم مینویسم اینقدر دلم برات تنگ شده چون تو با مامانی و خاله الناز رفتی تهران یه هفته س.اونجا خیلی بهت خوش میگذره .تلفنم که میزنیم با ما حرف نمیزنی میگی نیاین دنبالم من میخوام خییییییییلی اینجا بمونم.قربونت برم هرکی ندونه فکر میکنه ما اینجا شکنجه ت میکردیم خخخخخخخخخخ

خب اواسط مهر یه سفر به مشهد داشتیم.تو خیلی هیجان زده بودی اخه وقتی کوچولو تر بودی سوار هواپیما شده بودی و یادت نبود .یکماه پیشم که پروازمون درست همون ساعت پرواز به دلیل نقص فنی هواپیما کنسل شد و خیلی توی ذوقت خورد ایندفعه دیگه هیجانت چندبرابر شده بود.منم که ترس از پرواز و ارتفاع و بقیه داستان خخخخخخخخ

وسطای پرواز دیگه خوابت برد چون صبحش بلند شده بودی با من اومده بودی اداره و حسابی خسته بودی

مشهد خونه عمو سعید بودیم و حسابی بهمون خوش گذشت

یه روز رفتیم توس مقبره فردوسی

یه روز پینت بال و شهربازی

مامانی و خاله النازم که خیلی دلشون برای تو تنگ شده بود اومدن مشهد و ما به جای هواپیما با عمو سعید و مامانی اینا با ماشین اومدیم سمت ساری .یه شب ویلای خاله بابا مسعود موندیم و فرداش به سمت رشت حرکت کردیم.تو مسیرم خیلی بهمون خوش گذشت

اینجا واسه ناهار نگه داشتیم .رستورانش خوشگل بود

اینجا هم واسه صرف چای

بعد از اون دیگه رشت بودیم تا اواسط آبان که برات تهران وقت چشم پزشکی گرفته بودم واسه چکاپ . آخه از وقتی دنیا اومده بودی چشم پزشکی نبرده بودمت.منو تو با هم راهی تهران شدیم.خدارو شکر فعلا که دکتر عینک برات تجویز نکرد ولی یه خورده چشمات آستیگمات بود

اینجا خونه مامانی با آنیسا خونه ساخته بودینو بازی میکردین حسابی

اینجا هم با مامانی و خاله الناز رفتیم فروشگاه که مامانی خرید کنه

بعدش که برگشتیم رشت چند بار تو بهم گفتی که خاله مهری (پرستارت) بهت میگه که دیگه خسته شده و مامانت باید بزارتت مهد.منم یهو تصمیم گرفتم بزارمت مهد.میخواستم از عید بزارم که دیگه سختیای زمستونو پشت سر گذاشته باشیم ولی دیگه یهو این تصمیمو گرفتم.آخه خودتم واقعا تو خونه حوصله ت سر میرفت.

اسمتو مهد نوشتم و روز بعدشم تولد 4 سالگیت بود.مهمون که نداشتیم دعوت کنیم فقط مامانی و خاله الناز لطف کردن اومدن پیشمون واسه تولدت.ما هم یه جشن کوچولوی 6نفره گرفتیم.

اینم کادوی مامانی و بابایی با یه ماشین

اینم کادوی خاله الناز

واسه مهد کودکم چون فقط دوروز بود میرفتی مهد و من آمادگی نداشتم یه کیکو بادکنکا اینا خریدم بردم اونجا با یه کادو (پیانو) و اونا هم برات یه جشن کوچولو گرفتن

قربونت برم من ایشالله جشن تولد 100 سالگیتو بگیری.ایشالله همیشه سلامت و شاد باشی عزیزم.خیلی بابت تولدت هیجان زده شده بودی.

منو بابا هم برات یه کامیون کنترلی خریدیم و یه پیانو کوچولو

خلاصه چند روز بعد که مامانی و خاله الناز بلیت برگشت داشتن سه نفری رفتیم که برسونیمشون ترمینال تو گیر دادی اونجا که میخوای باهاشون بری.هر کاری کردم که قانعت کنم بمونی فایده نداشت.خیلی جالب بود تو در برابر خرید ماشین خییییییییییلی ضعف داری . بهت گفتم کیارش اگه نری ازینجا میریم اسباب بازی فروشی برات ماشین میخرم . گریه میکردی میگفتی مامااااااااااااان مگه تو نگفته بودی که من خیلی زیاد ماشین دارم دیگه نباید ماشین بخرم.برام ماشین نخر من میخوام برم تهرانگریه

خلاصه که با همون لباسای تنت نشستی تو اتوبوسو رفتی . نه لباسی نه اسباب بازی.مامانی بنده خدا رفت اونجا برات چند دست لباس خرید.عمه آزیتا و مامانی آذرم لطف کردن پول کادوتو فرستادن خاله الناز برات اسباب بازی خرید.میخواستم همون چند روز بعدش بیام دنبالت بیارمت که سرما خورده بودی و مامانی برده بودت دکتر باید دارو میخوردی و استراحت میکردی گفتم اگه بیارمت چه جوری بری با اون حالت مهد.دیگه پا رو دلم گذاشتم و به خاطر خودت گفتم بیشتر بمونی . حالا آخر هفته قراره انشالله بیایم دنبالت.هرچند همش میگی نیاین دنبالم.

خلاصه که خیلی دلمون برات تنگ شده.ولی خونمون همش تمیزه خخخخخخخخخخخخ ازدست تو.به محض اینکه میرسی خونه شروع میکنی

راستی چند وقت پیش یه ماشین کشیدی خییییییییییییییلی باهاش حال کردم.

من همه نقاشیاتو نگهداری میکنم تو یه زونکن با تاریخ که هر وقت بزرگ شدی ببینی و لذت ببری

اینم چند تا عکس که خاله الناز از الانت که اونجایی برام فرستاده

فدات بشم الههههههههههههههههی .بوس بوس

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانی
23 آذر 94 14:09
عزیزم هزار ماشاالله تولدت مبارک عززززززیزم انشالله 120 ساله شی الهام جون همیشه به تفریح روی ماه کیارش جون را ببوس
الهام
پاسخ
: مرسی عزیزم جای شما خالی