کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

رویای پاییز

یلدا 94 و مسافرت مجردی

1394/11/1 11:13
نویسنده : الهام
705 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم.الان که دارم این مطالبو مینویسم شما با مامانی و عمو سعید تو راه رشتی و داری بر میگردی خونه.بعععععععععععععععععله دوباره واسه خودت رفته بودی تهران.منو بابا مسعود اون سری اومدیم دنبالت و با هم برگشتیم رشت.اینم عکس بین راه توی راه قزوین که نگه داشتیم یه خورده تو برف بازی کنی.آخه امسال تا الان که رشت برف نباریده متاسفانه.

جونم برات بگه که وقتی برگشتی دوباره رفتی یه چند وقت مهد کودک.اونجا رو خیلی دوست داری و خیلی خوب کنار اومدی با شرایط.ولی متاسفانه یه شب دیدم خیلی تب داری .تا صبح بیدار موندم و دایم مواظبت بودم پاشویه ت میکردم.خوشبختانه فرداش تعطیل رسمی بود و منم خونه بودم .ولی حالت خوب نشد.دکتر بردیمت .شبشم مامانی و خاله الناز بنده خداها دوباره این همه راهو اومدن رشت تا مواظب تو باشن.اخه دیگه نمیشد بری مهد.تبت خیلی بالا بود.اصلا هیچی هم نمیخوردی.سه بار بردیمت دکتر ولی با این حال یک هفته ای تبت طول کشید.گوشت عفونت کرده بود.خاله الناز بعد از یک هفته رفت و مامانی چند روز دیگه هم پیش ما موند.تو خیلی لاغر شده بودی و صلاح دونستیم که فعلا مهد نری و بیشتر استراحت کنی واسه همین چون خودتم دوست داشتی با مامانی رفتی تهران.فکر کنم یه 20 روزی میشه رفتی.الانم که داری با مامانی و عمو سعید میای رشت.نمیدونم میمونی یا میخوای دوباره با مامانی بری.بابا مسعود طفلی پریروز دستش توی کارخونه حادثه ی بدی دیده و سه روز پیش عمل شد.خیلی روز سختی رو گذروندیم.دردشم خیلی زیاد بود ولی خدا رو شکر فعلا بهتره.ولی حالا حالا ها خونه س و تو هم اگه رشت بمونی لازم نیست بری مهد و پیش بابا میمونی خونه.البته به شرطی که اصلا به دستش نزدیک نشی.

خب اینم چند تا عکس

یه روز با من اومدی اداره چون مهد کودکتون جشن داشتن واسه یلدا و صبح قرار بود بچه ها نیان و بعدازظهر برن جشن .منم مجبور شدم با خودم ببرمت اداره.خیییییلی شیطونی کردی

با هم دیگه واسه شب یلدا کاپ کیک درست کردیم و پاناکتا.بعد من هی میگفتم میخوایم سفره ی یلدا بچینیم.توی مهدم براتون از سفره یلدا و اینا گفته بودن.من همه چی که آماده شد رفتم دوش بگیرم بعدش با هم سفره رو بچینیم .اومدی در حمومو زدی گفتی مامان من سفره یلدا رو چیدم بیا ببین چه خوشگله .

بعد با هزار بدبختی چند تا از کاپ کیکا و پاناکتا ها رو ازت قرض گرفتم که بچینم روی میز.همش میگفتی من که سفره چیدم دیگه دوباره نچین خخخخخ الهی قربونت برم.

اینم از سفره ی اصلی.ایشالله 120 سال یلدا رو جشن بگیری پسر گلم.خب دیگه به قولم عمل کردم ایندفعه زیاد تاخیر نداشتم.دلم لک زده واسه دیدنت .خییییلی دلم تنگ شده برات.تو رو نمیدونم .ایشالله این چند ساعتم میگذره و سلامت میرسین.بوس بوس دوست دارم.

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامانی
5 بهمن 94 14:08
وای الهام جون خیلی ناراحت شدم برای اقا مسعود انشاالله هرچه زودتر خوب بشن روی ماه کیارش جون را ببوس بهترینها را برای قلب مهربونت و خانواده ات آرزومندم
الهام
پاسخ
: ممنون لطف داری عزیزم.نگارجونو ببوس
حانیه
8 بهمن 94 14:15
سلام ای جانم عکساشو انشاالله دست آقا مسعود بهتر بشه.واقعا سخته امیدوارم بهتر بشن
الهام
پاسخ
:ممنون عزیزم