کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

رویای پاییز

ادامه ی شیرین زبونی ها و مسافرت ساری

سلام پسرکم. امروز دوباره بین کارام اومدم ادامه ی پست قبلی رو بنویسم. البته دو ساعت پیش نوشتم تا اومدم ثبت کنم اینترنت قطع شد و ... خب یه تکه کلامی که الان داری اینه: نه شَما ، نه شَما (یعنی بده من انجام بدم) دست به هرچی میزنم یا هر کاری که میخوام بکنم سریع می پری وسط و میگی نهههه شما نهههههه شما هرچی هم میگم مامان باید بگی من نه شما ، فایده نداره ههههههههه بعد هی چپ میری راست میری با کوچکترین صدایی میگی: صدای چی بود؟ یا صدای چیه؟ لحنت خیلی بامزه س آدم میخواد بخوردت حالا من هی باید بگم بابا بود عطسه کرد، همسایه بود درو بست و .... عید که رفته بودیم برج میلاد اونجا یه گروه عروسکی واسه بچه ها برنامه اجرا میک...
1 تير 1393

صحبت های شیرین

سلام پسرکم. امروز اومدم یه خورده از شیرین زبونی هات بنویسم تا بعداً هم خودم بخونمشون و حظ ببرم و هم تو بدونی که چقدر شیرین بودی و چی ها می گفتی. فعلا دوربین همرام نیست تا عکس بزارم. اول بگم که فردا داریم می ریم ساری عروسی پسرخاله بابا . فردا و پس فردا رو مرخصی گرفتیم و جمعه هم برمیگردیم رشت.وقتی برگشتیم حتما عکساتو میزارم. خب این روزها شدی همکار گرامی مامان تو آشپزخونه . البته موقع کیک و شیرینی درست کردن. یه چند وقتیه من گیر دادم به کیک و شیرینی و دسر و ... درست کردن و تو هم میای رو کابینت آشپزخونه میشینی کنار منو کمکم میکنی . البته بیشتر خرابکاری میکنی . یه روز قوری رو میندازی میشکونی یه روز تخم مرغ ها رو میندازی رو زمین و ... من...
27 خرداد 1393

بازگشت پرستار

سلام پسر گلم. امروز اومدم فقط برات بنویسم که دوباره پرستارت برگشته سر کارش و تو از امروز دیگه مهد نمی ری. البته 4شنبه که من موندم خونه و نبردمت و پنجشنبه هم با خودم بردمت اداره که نمی دونی چه آتیشی سوزوندی اونجا. شده بودیم مثل کارتون میگ میگ . تو سالن دانشگاه تو بدو من بدو . اتاقمو که ترکوندی . فقط یکساعت آخر تونستم یه خورده تو اتاق نگهت دارم که یه مهر دادم دستت که بزنی رو کاغذ و سرگرم بشی. تمام میزمو ممهور کردی . روی دستات پاهات .خلاصه یه وضعی. تازه رییسمم زنگ زد کارم داشت تو داد و بیداد راه انداختی که گوشی رو بگیری باهاش صحبت کنی . منم حریفت نمیشدم . آخر سر گفتم ببخشید آقای دکتر میشه لطفا با پسر من صحبت کنید . یه چیزایی بلغور کردی به زبو...
27 ارديبهشت 1393

روز پدر

ممکن است شاهزاده ام را بیابم اما...                          پدرم پادشاه من خواهد ماند                                               فردا روز پدره و اومدم از همین جا از طرف تو و خودم به پدر خودم ، بابا مسعود و همه پدرهای خوب تبریک بگم. امیدوارم همیشه قدر بابای مهربون و خانواده دوستت  رو که واسه خانواده ی سه نفره مون تل...
22 ارديبهشت 1393

ماسوله

دوباره سلام عزیزم. چون عکسای این دو تا پست زیاد میشد جدا از هم میزارمشون. جمعه ی پیش با مامانی و خاله الناز و بابا رفتیم ماسوله . هوای کاملا اردیبهشتی و مناظر فوق العاده زیبا. حسابی کیف کردیم اینم عکساش بدون شرح:                     اینم تو و ببری ...
18 ارديبهشت 1393

رفتن به مهد کودک

سلام پسر گلم . خوبی؟ این روزها من حال و روز زیاد خوشی ندارم. چون بالاخره تو رو گذاشتیم مهد کودک و من هر روز با هزار تا فکر و خیال روزمو شب میکنم . شنبه(6/2/93) فقط برای 10 دقیقه بردمت مهد تا با محیط آشنا بشی. وقتی می خواستن ببرنت بالا گریه ت شروع شد. وقتی اومدی پایین چشمات پف کرده بود و بینی ت قرمز شده بود . جیگرم کباب شد ولی مجبور بودم تحمل کنم. روز بعدم دوباره همین آشو همین کاسه . تا توی مهدو خوب میای و مشکلی نداری ولی همینکه میخوان بغلت کنن ببرنت بالا گریه و التماست به من شروع میشه . فقط یه مادر می تونه بفهمه که من چه حسی داشتم اون موقع . اون روز دو ساعت موندی . می گفتن که بالا که رفتی آروم شدی . مامانی و خاله الناز اینجا هستن . صبح ها م...
11 ارديبهشت 1393

ادامه ی تعطیلات نوروز 93

سلام پسر گلم نشد که زودتر بیام و بقیه ی عکسای نوروز رو بزارم .امروز دیگه بین کارام اومدم چند تا عکس باقی مونده ی تعطیلات نوروز رو بزارم. یه روز با دایی کامران اینا رفتیم شهرک سینمایی غزالی نمی دونم چرا اونجا تا میگفتم کیارش بزار ازت عکس بگیرم سریع مینشستی رو زمین فکر کنم زیاد پیاده روی کرده بودیم خسته شده بودی وقتی میریم تهران موهات خیلی صاف میشن که من اصلا خوشم نمیاد   یه روز ناهارو با مامانی و دایی کاظم ایناو عمو سعید رفتیم جنگل های لویزان خوردیم دائم میخواستی اونجا راه بری و منم هی باید دنبالت راه می افتادم چون شیبش زیاد بود سیزده بدرم که دیگه رشت بودی...
30 فروردين 1393