کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

رویای پاییز

سه ماهگی گل پسرم

سه ماه از بهترین روز زندگی من گذشت.روزی که خدا قشنگترین هدیه رو به من و باباییت داد. توی این سه ماه روزهای خیلی خوبی داشتیم به غیر از دو شب که تو چند ساعت گریه های خیلی ناجور کردی و ما مجبور شدیم ساعت 3 نصف شب ببریمت بیرون ماشین سواری تا آروم بشی.نمی دونم این چه حکمتیه که بعد از چند ساعت گریه مداوم که دیگه نفست بالا نمی اومد و حتما یک دردی داشتی به محض اینکه از در خونه اومدیم بیرون ساکت شدی و توی ماشین راحت خوابیدی.یاد اون دو شب که می افتم پشتم می لرزه . خداروشکر الان خوب و سرحال خوابیدی. شیرین کاری هایی که توی این سن انجام می دی: 1.با اجسام خیلی خوب رابطه برقرار می کنی و با لوستر ، بخاری برقی  با صداهایی که از خودت در میاری ص...
7 اسفند 1390

دو ماهگی

دیروز هشتم بهمن بود و کیارش عزیزم دو ماهه شد. این دو ماه خیلی زود گذشت و توی این مدت تو پسر خیلی خوبی بودی.سی و دو روزگیت ختنه شدی . اتفاقی که من ازش خیلی می ترسیدم و وحشت داشتم ولی خیلی راحت گذشت و تو زیاد اذیت نشدی.هنوز خونه مامانی هستیم.این مدت زیاد به من سخت نگذشت چون چند تا کمک دارم. تازه شروع کردم که ادامه کارهای پایان نامم رو انجام بدم. احتمالا تا عید همین جا می مونیم تا من بتونم پایان نامم رو به یه جاهایی برسونم.امروز واکسن دوماهگیت رو زدیم. از ظهر تا الان خیلی گریه کردی .فکر کنم خیلی درد داری .الان خداروشکر خوابیدی .امیدوارم دیگه از اون گریه ها نکنی که تحملش برام خیلی سخته.روز به روز بیشتر دوست دارم و  برام عزیز تر میشی. اینم ...
9 بهمن 1390

خاطره زایمان

سلام کیا جونم امروز اومدم تا چند تا عکس از پسرک خوشگلم اینجا بزارم و از خاطرات زایمانم بنویسم.الان مامان محبوبه داره می خوابونتت. یه خورده داری اذیت میکنی تازگی دوست داری پوشکت رو باز کنیم و بدون شلوار واسه خودت حال کنی .تو این حالت خیلی خوشحال و آروم هستی. امروز 28 روز از تولدت می گذره و ما 11 روز هست که اومدیم تهران تا تو از آب و گل دربیای.بابا مسعود 2 روزه که رفته رشت تا به یه سری کارا برسه و برگرده.می دونم که دلش خیلی برات تنگ شده. حالا یه خورده از خاطرات به دنیا اومدنت می نویسم به درخواست خودم و برای اینکه تاریخ تولدت رند بشه می خواستم روز 90/9/9 به دنیا بیای. مامان آذر از حدود 10 روز زودتر اومده بود تا ما تنها نباش...
5 دی 1390

تولد

پسرم کیارش، در تاریخ هشتم آذر هزاروسیصدونود در ساعت حدود چهارو پانزده دقیقه بعداز ظهر ، با وزن دو کیلو و هشتصد و ده گرم و قد چهل و نه سانتی متر ، چشم به این دنیا گشود و افتخار بهترین لقب دنیا یعنی مادر بودن را به من عطا کرد.پسرم عاشقانه دوستت دارم. به دلیل گرفتاری های اوایل زایمان یه خورده با تاخیر اومدم البته الان هم زیاد سرم خلوت نیست ولی در اولین فرصت میام و هم از خاطرات به دنیا اومدنت می نویسم و هم عکسهای خوشگلت رو میزارم. هر روز اینو تو گوشت می خونم که : دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم. ...
30 آذر 1390

اتاق کیارش

سلام پسر گلم. امروز اومدم که چند تا عکس از وسایلت و اتاقت بزارم محض یادگاری. البته هنوز وسایلت تکمیل نشده ولی خب اشکالی نداره فعلا این عکسارو داشته باش تا بعد   دست مامان محبوبه و بابا علی هم درد نکنه که هزینه وسایل رو متحمل شدن .من اصولا آدمی هستم که زیاد پابند رسم و رسومات نیستم(بعدا بیشتر باهام آشنا می شی) و به هیچ وجه از رسومات بی خود و غیر منطقی پیروی نمی کنم . نمی دونم چرا یکی دیگه بچه دار میشه اونوقت یکی دیگه باید هزینه وسایلش رو تقبل کنه . منو بابا مسعود خیلی به مامانی اصرار کردیم که خودمون وسایلو می گیریم ولی مامانی زیر بار نرفت. به هرحال دستشون درد نکنه. راستی امروز روز جهانی کودکه .از سال آینده این روز پیش من یه...
16 مهر 1390

افتتاح وبلاگ

بالاخره قسمت شد که اولین پست رو توی وبلاگ پسرم کیارش بزارم. پسر گلم من الان توی هفته 31 بارداریم هستم. وجود تو و انتظار برای اومدنت زندگی ما رو حسابی تحت تاثیر قرار داده(البته از نوع مثبتش) . امیدوارم که سالم به دنیا بیای و من و تو و بابا مسعود ، زندگی سه نفره مون رو با خوشی آغاز کنیم و خوشبختی که این چند ساله باهم داشتیم با اومدن تو قوت بگیره و چند برابر بشه. یه چیزی که من و بابا رو کلافه کرده اینه که : یعنی این پسر شبیه کی میشه؟ پس کی این دوران تموم می شه . بابا مسعود که دل تو دلش نیست البته زیاد بروز نمی ده ولی من از بعضی حرفاش و رفتارش می فهمم که چه عشقی نسبت به تو داره.می دونی که مردای ایرانی چه عشقی به پسر دار شدن دارن. ...
14 مهر 1390