کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

رویای پاییز

ده ماهگی و وقتی مامان و بابا کوچک بودند

سلام پسر خوشگلم . ده ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم. ببخشید که با 7 روز تأخیر اومدم. چشمم کف پات این روزا خیلی بامزه شدی. کلاً بچه ی اذیت بکنی نیستی عزیز دلم . با پرستارت خوب انس گرفتی و خدا رو شکر از این نظر خیالم راحته و با آرامش می رم سر کار. این روزا تو فکر تولدتم . می خوام اگر مشکلی پیش نیاد تولدتو تهران خونه مامان محبوبه بگیرم. البته یه تولد خودمونی . دایی ها و عمه ها و عموها . از عادتهای این روزات اگر بخوام بگم باید بگم که همچنان علاقمند به موسیقی هستی . فعلاً به هیچ وجه به کارتون علاقه و توجه نشون نمی دی. عاشق یخچالی . هرجای خونه که باشی به محض اینکه متوجه بشی من در یخچال رو باز کردم سریع خودتو می رسونی . اگر بغلم باشی که...
15 مهر 1391

9ماهگی

9 ماهگیت مبارک پسر گلم چشمای بسته ی تو رو با بوسه بازش می کنم قلب شکسته ی تو رو خودم نوازش می کنم نمی زارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم به هر چی می خوای می رسی خودم بغل می گیرمت     پر می شم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که میمیرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمارم جای تو گریه می کنم جای تو غصه می خورم هر چی که دوست داری بگو حرفای قلبتو بزن دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من من واسه ی داشتن تو قید یه دنیا رو زدم کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم ایندفعه یه خورده با تأخیر اومدم عزیزم. دیگه واسه خودت مردی شدی. تو فاصله ی 8 ماهگی ت...
19 شهريور 1391

هشت ماهگی آقا کیا

پسر خوشگلم دیروز هشت ماهت تموم شد و وارد نه ماه شدی. دیگه واسه خودت مردی شدی . توی یک ماه گذشته خیلی تغییر کردی.توی این مدت : اولین بار نشستی (توی سن 7 ماه و 5 روز) اولین بار گفتی مام ماما اولین بار گفتی دد دد  هنوز درست چهار دست و پا نمی کنی . یه خورده تنبلی و خودت نمیشینی .ولی دیشب قبل از خواب ، برای اولین بار دستاتو به تختت گرفتی و ایستادی. خیلی بامزه شده بودی. چند وقتیه که ساعت خوابت شبا دیر شده و حدود ساعت 1 و 2 می خوابی. پایه ی دندونات تشکیل شده و فکر کنم دیگه توی یکی دو هفته ی آینده بزنن بیرون.دلم واسه دهن بی دندونت تنگ می شه . تعطیلات مامان 10 روز دیرتر شده و توی این مدت عمه اعظم اوم...
11 مرداد 1391

دنیای این روزای من

امروز دقیقا 6 ماه و 2٤ روز از تولدت می گذره. ما بعد از حدود 4 ماه  مهمونی ،اواسط فروردین برگشتیم خونه خودمون .تا 8 خرداد که من بعد از مرخصی 6 ماهه باید می رفتم سر کار من و تو بابایی تنها بودیم . ولی از 8 خرداد مامان محبوبه اومد که پیش تو بمونه تا من بتونم برم سر کار. آخه دلمون نیومد که بزاریمت مهد و پرستار مطمئن هم پیدا نکردیم. بعد از 15 روز مامان آذر اومد و شیفتو تحویل گرفت  چند روز دیگه عمه آزیتا قراره بیاد . یک هفته ای هم اونا اینجا می مونن و بعد از اون دوباره باید دست به دامان مامان محبوبه بشیم. خیلی سخته خونه زندگیشون رو رها کنن و بیان اینجا .بدون که چقدر عزیزی پسر گلم. ولی خب من روم نمی شه بیشتر از این مزاحم مامان بزرگ...
1 تير 1391

6ماهگی

  سلام.فقط اومدم چند تا عکس از پسر خوشگلم بزارم و برم .(واسه عمه آزیتا که بی صبرانه منتظر دیدنته) این چند وقت سرم خیلی شلوغ بوده .فقط اینو بگم که دو روز پیش 6 ماهت تموم شد. خیلی خوردنی شدی پسر گلم اولین باری که پسر گلم رفته دریا (همراه بابا جونی)     ...
10 خرداد 1391

سه ماهگی گل پسرم

سه ماه از بهترین روز زندگی من گذشت.روزی که خدا قشنگترین هدیه رو به من و باباییت داد. توی این سه ماه روزهای خیلی خوبی داشتیم به غیر از دو شب که تو چند ساعت گریه های خیلی ناجور کردی و ما مجبور شدیم ساعت 3 نصف شب ببریمت بیرون ماشین سواری تا آروم بشی.نمی دونم این چه حکمتیه که بعد از چند ساعت گریه مداوم که دیگه نفست بالا نمی اومد و حتما یک دردی داشتی به محض اینکه از در خونه اومدیم بیرون ساکت شدی و توی ماشین راحت خوابیدی.یاد اون دو شب که می افتم پشتم می لرزه . خداروشکر الان خوب و سرحال خوابیدی. شیرین کاری هایی که توی این سن انجام می دی: 1.با اجسام خیلی خوب رابطه برقرار می کنی و با لوستر ، بخاری برقی  با صداهایی که از خودت در میاری ص...
7 اسفند 1390

دو ماهگی

دیروز هشتم بهمن بود و کیارش عزیزم دو ماهه شد. این دو ماه خیلی زود گذشت و توی این مدت تو پسر خیلی خوبی بودی.سی و دو روزگیت ختنه شدی . اتفاقی که من ازش خیلی می ترسیدم و وحشت داشتم ولی خیلی راحت گذشت و تو زیاد اذیت نشدی.هنوز خونه مامانی هستیم.این مدت زیاد به من سخت نگذشت چون چند تا کمک دارم. تازه شروع کردم که ادامه کارهای پایان نامم رو انجام بدم. احتمالا تا عید همین جا می مونیم تا من بتونم پایان نامم رو به یه جاهایی برسونم.امروز واکسن دوماهگیت رو زدیم. از ظهر تا الان خیلی گریه کردی .فکر کنم خیلی درد داری .الان خداروشکر خوابیدی .امیدوارم دیگه از اون گریه ها نکنی که تحملش برام خیلی سخته.روز به روز بیشتر دوست دارم و  برام عزیز تر میشی. اینم ...
9 بهمن 1390

خاطره زایمان

سلام کیا جونم امروز اومدم تا چند تا عکس از پسرک خوشگلم اینجا بزارم و از خاطرات زایمانم بنویسم.الان مامان محبوبه داره می خوابونتت. یه خورده داری اذیت میکنی تازگی دوست داری پوشکت رو باز کنیم و بدون شلوار واسه خودت حال کنی .تو این حالت خیلی خوشحال و آروم هستی. امروز 28 روز از تولدت می گذره و ما 11 روز هست که اومدیم تهران تا تو از آب و گل دربیای.بابا مسعود 2 روزه که رفته رشت تا به یه سری کارا برسه و برگرده.می دونم که دلش خیلی برات تنگ شده. حالا یه خورده از خاطرات به دنیا اومدنت می نویسم به درخواست خودم و برای اینکه تاریخ تولدت رند بشه می خواستم روز 90/9/9 به دنیا بیای. مامان آذر از حدود 10 روز زودتر اومده بود تا ما تنها نباش...
5 دی 1390

تولد

پسرم کیارش، در تاریخ هشتم آذر هزاروسیصدونود در ساعت حدود چهارو پانزده دقیقه بعداز ظهر ، با وزن دو کیلو و هشتصد و ده گرم و قد چهل و نه سانتی متر ، چشم به این دنیا گشود و افتخار بهترین لقب دنیا یعنی مادر بودن را به من عطا کرد.پسرم عاشقانه دوستت دارم. به دلیل گرفتاری های اوایل زایمان یه خورده با تاخیر اومدم البته الان هم زیاد سرم خلوت نیست ولی در اولین فرصت میام و هم از خاطرات به دنیا اومدنت می نویسم و هم عکسهای خوشگلت رو میزارم. هر روز اینو تو گوشت می خونم که : دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم. ...
30 آذر 1390

اتاق کیارش

سلام پسر گلم. امروز اومدم که چند تا عکس از وسایلت و اتاقت بزارم محض یادگاری. البته هنوز وسایلت تکمیل نشده ولی خب اشکالی نداره فعلا این عکسارو داشته باش تا بعد   دست مامان محبوبه و بابا علی هم درد نکنه که هزینه وسایل رو متحمل شدن .من اصولا آدمی هستم که زیاد پابند رسم و رسومات نیستم(بعدا بیشتر باهام آشنا می شی) و به هیچ وجه از رسومات بی خود و غیر منطقی پیروی نمی کنم . نمی دونم چرا یکی دیگه بچه دار میشه اونوقت یکی دیگه باید هزینه وسایلش رو تقبل کنه . منو بابا مسعود خیلی به مامانی اصرار کردیم که خودمون وسایلو می گیریم ولی مامانی زیر بار نرفت. به هرحال دستشون درد نکنه. راستی امروز روز جهانی کودکه .از سال آینده این روز پیش من یه...
16 مهر 1390