ده ماهگی و وقتی مامان و بابا کوچک بودند
سلام پسر خوشگلم . ده ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم. ببخشید که با 7 روز تأخیر اومدم.
چشمم کف پات این روزا خیلی بامزه شدی. کلاً بچه ی اذیت بکنی نیستی عزیز دلم . با پرستارت خوب انس گرفتی و خدا رو شکر از این نظر خیالم راحته و با آرامش می رم سر کار. این روزا تو فکر تولدتم . می خوام اگر مشکلی پیش نیاد تولدتو تهران خونه مامان محبوبه بگیرم. البته یه تولد خودمونی . دایی ها و عمه ها و عموها .
از عادتهای این روزات اگر بخوام بگم باید بگم که همچنان علاقمند به موسیقی هستی . فعلاً به هیچ وجه به کارتون علاقه و توجه نشون نمی دی. عاشق یخچالی . هرجای خونه که باشی به محض اینکه متوجه بشی من در یخچال رو باز کردم سریع خودتو می رسونی . اگر بغلم باشی که با سرعت نور به محض اینکه در یخچالو باز می کنم یه تخم مرغ بر میداری . بعدش دیگه نمی زاری در یخچالو ببندم. گاهی وقتا از پریز می کشمش تا یه خورده فضولی کنی . هفته پیش که داشتم یخچالو تمیز می کردم تا دلت خواست آتیش سوزوندی اینم عکسش:
عاشق این شوخی های خطرناک باباتی:
این دو تا عکس از کیا و بابا مسعود:
من فکر می کنم تو بیشتر شبیه من هستی و بابا مسعودم فکر می کنه که بیشتر شبیه اونی . تو آسمونا می ره اگر یکی بگه چقدر شبیه باباشه . نمی دونم خودت باید قضاوت کنی : اینم عکسای بابا و مامان وقتی کوچولو بودند: