کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

رویای پاییز

ریلکسیشن

1392/2/19 9:32
نویسنده : الهام
1,095 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولوی من. قربونت برم که روز به روز داری بامزه تر

و شیرین تر می شی . خیلی خیلی خوردنی شدی عزیزکم. من و بابات عاشقانه

دوست داریم پسرممممممم.

هفته پیش طبق یک قرار خانوادگی که از عید گذاشته بودیم راهی

سفر شدیم . منطقه اجارستاق از حوالی ساری . خاله بابا اونجا

خونه ساختن و ماهم کلید خونشونو گرفتیم تا بریم دو روز اونجا

از هیاهوی شهر و آلودگی یه خورده آرامش کسب کنیم. صبح

چهارشنبه 11 اردیبهشت ساعت 8  راه افتادیم. غافل از اینکه آقای

ر ی ی س ج م ه و ر دقیقاً همون ساعت هواپیماشون میشینه در

فرودگاه رشت. از همون کوچه ی خودمون که اومدیم بیرون دیدیم

ای بابا راه ها بسته س تازه دوزاریمون افتاد که چه خبره . خلاصه

اینکه تا دو ساعت فقط تو محله خودمون چرخ می زدیم که راه فرار

پیدا کنیم . ساعت 10 تونستیم از رشت بزنیم بیرون ولی خب با

اعصاب خرد . ولی خوشبختانه تو خیلی خوشحال و خندون بودی از

همون اول صبحی . زیاد عجله نداشتیم تو فروشگاههای بین راه

خرید کردیم ناهارمون رو خوردیم و  حول و حوش 5 رسیدیم ساری .

مامان اینا قرار بود از تهران بیان و آقا سعید هم از مشهد  . تقریبا

با هم رسیدیم و بعد به سمت ییلاق حرکت کردیم. تا جمعه اونجا

بودیم و واقعا خوش گذشت . مناظر زیبا و صدای پرندگان و ...

اول چند تا از عکسای اونجا رو برات میزارم تا دلت وا شه عزیزکم

آغاز سفر :

تو این سفر بیشتر از خودم عکس گرفتم تا تو چون یه خورده سخت بود تو رو ببرم توی چمنزارها و اینکه بعضی جاها باقالی کاشته بودن و تو به باقالی حساسیت داری ترجیح دادم زیاد نزارم بری تو سبزه ها

یه روز تصمیم گرفتیم بریم جنگل ولی باید یه مسافتی رو طی می کردیم مامانم گفت که تو رو بزارم پیش اون و تنها برم که هم من اذیت نشم و هم تو ولی من گفتم نه اومدم بچمو بگردونم حیف نیست نبرمش البته می دونستم که خیلی سخته بقیه گفتن بیارش ما نوبتی بغلش می کنیم .

هیچی از همونجا که راه افتادیم چسبیدی به من و بغل هیچ کس نمی رفتی حتی بابا . یه مسافتی رو طی کردیم یه جا به یه گله گوسفند برخوردیم که آقایون جلوتر رفتن تا مبادا سگش مارو بگیره . همشون ترسیدن و بدو بدو برگشتن بعدش صاحب سگه گفت من که اینجا باشم با شما کاری نداره بیاید رد شید.

خلاصه واسه من خیلی سخت بود دیگه داشت سر بالایی ها تند می شد و دیگه نمی تونستم ادامه بدم تازه رسیده بودیم اول جنگل . یه جای بکر و دوست داشتنی . زیر یه درخت یه خونه خرس دیدیم.

دیگه اینکه من رفیق نیمه راه شدمو گفتم که لطفا برگردیم . بقیه هم که فکر کنم از خداشون بود چون اصلا با امکانات مناسب نیومده بودنو تیغ تو پاهاشون فرو می رفت قبول کردن و برگشتیم

توی راه خیلی خوش گذشت بلند بلند شعر می خوندیم و راه می رفتیم

اینجا وسط راه قیافه ی بهم ریختتو ببین

اینجا هم سد شهید بهشتیه که دقیقا پایین جایی بود که ما بودیم

اینم آقایون گروه که البته گل سر سبدشون یعنی تو ، توی عکس نیستی چون دوباره سنجاق شده بودی به من و بغل بابا نمی رفتی

اینجا هم با آنیسا دست همو گرفته بودید و قدم می زدید . فدات شم که اینقدر دوست داری با بچه ها باشی

خاله الناز و دو تا فرشته دوست داشتنی

اینم بگم که تا حالا می رفتی روی میز ناهار خوری ولی پایین نمی تونستی بیایی ولی دو سه روزه که یاد گرفتی میای پایین و بعدش هم برای خودت دست می زنی و بعد به ما نگاه میکنی و با نگات به ما میگی که برات دست بزنیم

عاشقتمممممممممممم فرشته کوچولو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مسافران آسمانی
19 اردیبهشت 92 10:12
سلام الهام جان

ماشااله پسر نازی دارید خدا براتون نگهش داره
چقدر عکسایی که گذاشتید و مناظر زیبا بود...انشااله همیشه به سفر و گردش عزیزم
خوشحال میشم به ما هم سر بزنید...


ممنونم لطف دارید. حتما
الناز مامان بنیا
26 اردیبهشت 92 10:25
امروز صبح ت و متنهای نی نی سایت هخوندم کیارش رفته خونه همسایه اینقدر خندیدم باورت نمیشه قربونش برم اون هام مثل ما اددمم دلشون می گیره حتماااا

آره الناز جون مخصوصا ما که اینجا کسی رو نداریم بریم مهمونی
ممنون
تداعی و علی کوچولو
29 اردیبهشت 92 10:05
واییییییییییییییی خدا کیارش چقدرر شبیه خودتهههههه
جیگرشووووووو ناز ماشالله


مرسی تداعی جون
یاسمن مامان رادین
19 خرداد 92 8:48
عزیزمیییییییییییییییییییییی
قربوون اوون قیافه خوشگلت عسلم


مرسی یاسی جووووووووون