کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

رویای پاییز

این روزهای پسرک

1392/3/20 10:01
نویسنده : الهام
316 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر کوچولوی من . ببخشید که بازم با تاخیر اومدم . نمی دونی که این آپ کردن

چقدروقت آدمو میگیره  .مخصوصا اگر عکس بخوای بزاری کلی وقت باید واسه کم

کردن حجم عکسا بزاری .به هر حال امروز اراده کردم که اینجا رو آپ کنم.

از اتفاقات مهمی که توی این مدت افتاد پایان 18 ماهگیت و واکسنت بود که فکر منو

مشغول کرده بود.

خدا روشکر تاریخش 13 خرداد افتاد و دو روز بعدش من تعطیل بودم و می تونستم

پیشت بمونم.اون روز رو مرخصی گرفتم. صبح بیدار شدی و رفتیم حول و حوش

ساعت 10:30 واکسنت رو زدیم .تو گریه رو از همون شروع کار یعنی وزن کردن

و اندازه قد گرفتن شروع کردی. دیگه واکسنو که نگو.خیلی گریه کردی همش

میخواستی از اون اطاق بیایم بیرون نمی زاشتی برم تو اتاق کیفمو بردارم

و آخر سر مسئول اونجا کیفمو برام آورد. وزنت 10/600 بود و قدت 82 البته به طور

تقریبی چون اصلا قدتوکه واقعا الکی گرفت چون تو صاف دراز نکشیدی و می خواستی

بلند شی. به هر حال منحنی رشدت خوب بود.بعدش با هم رفتیم پارک و تو یه خورده

بازی کردی . اومدیم خونه خوابیدی تا ساعت 3 . ولی ساعت 3 دیگه با گریه بیدار شدی

چون درد پات شروع شده بود. توی هال جلوی تی وی یه پتو پهن کردمو اونجا دراز

کشیدی. دیگه گریه نمی کردی ولی نمی زاشتی به هیچ وجه به پات دست بزنم.

خوابیده غذا خوردی آخر شب که به هزار بدبختی بغلت کردمو بردمت گذاشتمت

رو تخت یهو هر چی خورده بودی بالا آوردی . این دیگه آخر بدشانسی بود . با اون

وضعیت که اصلا نمیزاشتی کسی به پات نزدیک بشه من چه جوری دستو صورتتو

شستمو لباستو عوض کردم خدا میدونه.اولش نمی تونستی بخوابی تا می خوابیدی

یهو پات تکون میخورد و با جیغ بیدار میشدی .

خلاصه گذشت...... از فردا ظهر هم راه افتادی .

اتفاق مهم دیگه ای تو این مدت نیفتاد . آقا سعید و نازی اومدن اینجا و نازی فعلا مونده

پیشمون و اینکه پرستارت دو دل شده تو ادامه ی کارش و حسابی منو تو دردسر

انداخته امیدوارم بمونه وگرنه من مجبورم بزارمت مهد بر خلاف خواستم.

این روزها خیلی شیطون تر از قبل شدی. دقیقا می فهمی که کدوم کارت اشتباهه و

نباید انجام بدی . وقتی کار بدی می کنی من لبمو گاز میگیرم و بهت خیره می شم

بعدش تو که می فهمی منظور من چیه هی کله تو تکون تکون می دی و ادا و اصول در

میاری تا بالاخره خنده ی منو در میاری

هر روز با هم می ریم حموم و تو از آب بازی خیلی لذت می بری. بعدش طبق عادت

می ری سر کشویی که سشوار توشه و میگی سشوار و بیارمو موهاتو خشک کنم.

ولی نمی دونم تازگی چرا نمی زاری راحت پوشکت کنمو لباستو عوض کنم. همش

گریه می کنی. پدر دی وی دی و تی وی و ر س ی و ر و در آوردی بس که باهاشون ور

می ری.

راستی دیروز رفتیم آرایشگاه اونجا هم کلی گریه کردی . ولی کلا بچه ی خوش خنده

ای هستی عزیزدلم.

خب بریم سراغ عکسا:

موی بلند خیلی بهت میاد جیگر ماماننننننننننننننننننننن

حلقه ی هوشتو می کنی تو پات بعد هی غر میزنی که من بیام درش بیارم

قربون اون موهای خوش حالتت برم (که به خودم رفته ههههههههههههههه)

اصلا جرات نمی کنم خودکار و مداد بهت بدم یه بار حواسم پرت شد دیوار و خط خطی کردی اینم از وضعیت خودت

هفته پیش با آقا سعید و نازی و بابا رفتیم دریا و تو تا تونستی ماسه بازی کردی

من اصولا با هله هوله خوری مخالفم ولی دیگه تو جمع بقیه که می خورن نمیشه به تو نداد

فکر نکنی دایم از این چیزا می خوردی من شدیدا موافق تغذیه سالم هستم دیگه از دستم خارج بودی اینجا

دو هفته پیش که رفته بودیم پارک

مجبور شدم دیگه هر چی دارم و ندارم از جلوی دستت بردارم و همه جا رو پاکسازی کنم

بمیرم برات که نه تو کشو چیزی هست که بریزی به هم نه روی دراور ههههههههههه

دیروز قبل از رفتن به آرایشگاه . البته فقط موهاتو مرتب کردم نه کوتاه

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

تداعی و علی کوچولو
20 خرداد 92 10:11
خیلی کیارش جیگره و مهمتر از همه شبیه خودتههههههه
صفورا مامان آوا
20 خرداد 92 14:32
الهی من فدااااااات شم که اینقدر شیرینی من عاااااااااااشق خنده هات خاله

ممنون خاله جون
سحر مامان ارشاک
30 خرداد 92 8:25
عزیزم قربون اون موهات که خیلی بلنده بشم شیطونک


خدا نکنه خاله جون
نیر
8 تیر 92 8:31
عزیزم خیلی با نمکی خوش به حالت که هر روز حموم میری ارین منو میکوشه اگه این کارو بکنم
یخورده هم اپدیدت بفرمایید مامانی تنبل
راستی خوشگلی هاااااا الهام



آرین از حموم بدش میاد مگه ؟
مرسی نیر جون لطف داری