کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

رویای پاییز

نوروز 1392

1392/1/18 12:04
نویسنده : الهام
435 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم . اول از همه سال نو رو بهت تبریک میگم . این دومین

سالیه که با وجودت به نوروزمون رنگ دیگه ای میدی. ببخشید که با تاخیر

اومدم همش به خاطر تعطیلات و سفر و ... بود. ما امسال تعطیلاتمون

رو از 26 اسفند آغاز کردیم. دو روزشو مازندران بودیم و بقیه شو تهران .

تعطیلات خوبی بود و البته طولانی. البته  اولش به خاطر اینکه

بر حسب اتفاق ماشینمون آسیب دید و شبش هم تو توی خونه خوردی

زمین و صورتت بدجور زخم شد یه خورده تلخ بود ولی بعد از اون خوب بود.

4 فروردین بابا مسعود برگشت رشت ولی ما موندیم تهران و 10 فروردین

بابا اومد دنبالمون و برگشتیم رشت. متاسفانه توی تعطیلات، تو زیاد رو فرم

نبودی شبا تا ساعت 3 و 4 بیدار می موندی و گریه می کردی . فکر کنم

چون داشتی دندون در می آوردی و دیگه اینکه از بس ما اینجا تنها هستیم

و دورو برت کسی نیست وقتی جای شلوغ میری روال زندگیت بهم

می خوره . یه خورده هم تو این مدت وزن کم کردی. پسر خاله من با

دختر و پسرش تعطیلات خونه مامانی بودند و تو خیلی با نازی و علی

انس گرفته بودی . خیلی دوست داری با بچه ها باشی . نازی با اینکه 10

سالش بیشتر نیست حسابی تو رو تر و خشک میکرد . زمانی که من

از خوابوندنت ناامید میشدم نازی تو رو تحویل می گرفت و بعد از چند دقیقه

یک کیارش خواب رو بهم تحویل میداد. خیلی تو خوابوندنت تبحر و پشتکار داشت .

قبل از عید با عکسات ، تقویم 92 رو سفارش دادم . اینم عکساش:

امیدوارم تک تک روزهای این تقویم برات سرشار از سلامتی باشه

خب حالا بریم سراغ عکسای عید :

28 اسفند مامان آذر از مکه اومد . اینجا با عمو منصور و بارسین دختر دایی بابا مسعود منتظر مامانی هستید

خونه خاله بابا مسعود دایم میرفتی پشت مبل بعدش از اون طرفش که نمی تونستی بیایی بیرون کلی غرمیزدی که بیایم ردت کنیم

شب چهارشنبه سوری ، رو پشت بوم خونه مامانی

خیلی خیلی اون شب خندیدی هر کس از رو آتیش می پرید تو غش می کردی از خنده

این اولین عکس بعد از تحویل سال

اینجا هم رفته بودیم درکه( با برو بکس )

کلا ما تو تعطیلات بساطمون رو پهن کرده بودیم توی سالن بولینگ تیراژه . تقریبا هر روز البته من به خاطر اینکه تو خیلی اذیت می کردی و اصلا از اون محیط خوشت نمیومد فقط چند بار رفتم بقیه هر روز می رفتن ورزش خوبی بود و من هم استعداد بدی نداشتم البته اگر تو می ذاشتی کمی تمرکز کنم

وارد سرزمین عجایب که می شدیم گریه رو شروع می کردی نمی دونم شاید به خاطر سروصدای زیاد بود و بغل هیچکس هم نمی رفتی و من کلا از ناحیه کمر و گردن و دست نابود شدم بس که تنهایی شما رو بغل کردم

 می بینی چقدر تو عکسا بی حوصله هستی

بعد از چند بار بالاخره یه روز راضی شدی بشینی تو ماشینا البته ماشین خاموش و ساکن

اینم یکی از سرگرمی هات تو تعطیلات

آقا سعید این ماشینو زحمت کشیده بود برات خریده بود تو هم از اونجایی که یه خورده راحت تشریف دارید لم می دادی توش و ما هم یه سیم بهش وصل کرده بودیم و به نوبت تو خونه میکشیدیمت

اینم عکس آخر

بعدا میام با چند تا عکس از 13 بدر

بوس بوس

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

صفورا مامان آوا
18 فروردین 92 14:14
واااااااااای خدا من فدااااااااای این پسر شیرین بشم عاااااشق اون عکسه که می خواد از کنار مبل رد بشه شدم هههههههه
مامان وانیا
18 فروردین 92 17:14
اییییییییی جونم
سال خوب و خوشی داشته باشید در کنار هم


ممنون عزیزم همچنین برای شما


مریم مامان پندار
19 فروردین 92 15:58
عزیز م چه عکسای نازی از این گل پسر قشنگم گذاشتی ببوسش سال نو هم مبارک گلم
حدیث
20 فروردین 92 15:42
سال نوت مبارک
همیشه به شادی


مرسی عزیزم
مامی مائده
24 فروردین 92 15:21
فدای اون لم دادنت تقویمتم خیلییییییییییییی خوشگل شده مثل خودت