کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

رویای پاییز

سفر

1392/7/30 10:06
نویسنده : الهام
760 بازدید
اشتراک گذاری

هیچوقت به خاطر هیچکس

دست از ارزشهایت نکش

چون... زمانی که آن فرد از تو دست بکشد

تو می مانی و یک ... من بی ارزش..!

 

سلام پسر گلم. خوبی ؟ خوشی؟ ایندفعه چند روز زودتر از ماهگرد تولدت اومدم آپ کنم. بیشتر به خاطر عمه آزیتا که می خواست عکسای جدیدتو ببینه.

هفته پیش چهارشنبه عید قربان بود و ما هم پنجشنبه عروسی پسرخاله بابا دعوت شده بودیم ساری.گفتیم یه مرخصی بگیریم و یه سفر بریم.پنجشنبه و شنبه و یکشنبه رو مرخصی گرفتیم و صبح چهارشنبه عازم ساری شدیم. توی راه خیلی خوب و سرحال و خوشحال بودی و روی صندلیت تا ساری نشستی و بهونه هم نگرفتی ولی شبش چون خیلی خسته بودی همین که مارفتیم واسه حنا بندون اونجا جیغ و داد راه انداختی و ما هم قبل از شام برگشتیم تا تو استراحت کنی. روز بعدشم که عروسی بود سر لباس پوشیدن خیلی اذیت کردی و گریه کردی. هوا هم فوق العاده گرم شده بود و من حسابی اعصابم خورد شد. همش دوست داشتی از تالار بیای بیرون و تو محوطه بازی کنی منم با کفشهای پاشنه بلند نمیتونستم دنبالت راه بیفتم .خلاصه که اصلا بهم خوش نگذشت. صبح جمعه راه افتادیم به سمت تهران . تا یکشنبه تهران بودیم . نزدیکای ظهر راه افتادیم و تا برسیم رشت ساعت شد حدود 4. خداروشکر خیلی خلوت بود و از هیچ طرفی به ترافیک تعطیلات برخورد نکردیم.

خیلی این روزا بامزه حرف می زنی . هر چند هیچکدوم از جمله هاتو متوجه نمیشیم ولی تو همچین کله تو تکون می دی موقع حرف زدن که همش ازت الکی سوال میکنم تا تو جواب بدی و کله تو تکون بدی و منم کیف کنم.

فکر میکنم دیگه به خاطر اینکه بزرگتر داری میشی محیط خونه واست کسل کننده داره میشه . می دونم که اگه بری مهد کودک محیط اونجارو خیلی دوست خواهی داشت چون عاشق بچه ها هستی ولی الان که داره زمستون شروع میشه و مهد کودک رفتن مصادف میشه با مریضی هر روزه . در ثانی هنوز پوشک داری و دوست دارم وقتی می ری مهد از پوشک گرفته باشمت تا راحت تر باشی. فکر کنم دیگه زمستون که بگذره باید یواش یواش دنبال یه مهد باشم که بزارمت اونجا اینجوری تو خونه تنهایی خیلی حوصله ت سر میره و دلم برات میسوزه . خب بریم سراغ عکسا:

 

اینجا خونه خاله بابا هستیم و تو طبق معمول رفتی سراغ جاروبرقی


تازگی به محض شنیدن موزیک شروع میکنی به بشکن زدن . وقتی هم خوشحال میشی بشکن می زنی . اینجا هم تو ماشین داشتی موزیک گوش میکردی و بشکن میزدی

اینجا هم با مامانی آذر در راه برگشت به تهران

اینجا هم خونه مامانی آذر

روز اول که رسیدیم تا عمو منصورو دیدی زدی زیر گریه اصلنم طرفش نمی رفتی فکر کنم به خاطر خستگی راه بود ولی فردا شبش که رفتیم اونجا خیلی خوب باهاش قاطی شدی اینجا نشستی عمو برات شو گذاشته نگاه میکنی

اینجا هم پارک نزدیک خونه مامانی محبوبه است .

 

این ژستتو خیلی خیلی دوست دارم عاشقشمممممممممممم

اینم یه عکس سه نفره که خودمون از خودمون گرفتیم

اینجا هم با آنیسا دو نفری رو ماشین نشسته بودید تا اومدم دوربینو بیارم عکس بندازم آنیسا بلند شد یه ژست دیگه گرفت

خب دیگه اینم از عکسا قربونت برم . بوسسسسسسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آني
30 مهر 92 11:05
وااااي عزيزم خاله جون مياي تهران به ما سر نميزني؟؟؟


آنی جون خیلی وقتمون کم بود
نیر
1 آبان 92 15:29
همیشه به تهرون خاله خیلی خوشگل میخندی اون دندوناتم میمونه بیرون ادم دلس میخواد گازت بگیره


مرسی خاله جونی
خانم مارپل
2 آبان 92 11:18
سلام عزیزم وقت بخیر ان شاالله همیشه سالم و سرحال باشید نوشته هاتو دوست دارم وازخوندنش لذت میبرم ازطرف من پسر گلتو ببوس درپناه حق باشید

ممنونم لطف دارید